مثل یک اتفاق عجیب ...
بعضى ها؛ مثل یک اتفاق عجیب
حال آدم را خوب مى کنند
مثل هواى تازه اند
آدم دلش مى خواهد
در رویاهایش دستشان را بگیرد
و بگوید تو که باشى
مگر آرزوى دیگرى مى ماند
بعضى ها؛ مثل یک اتفاق عجیب
حال آدم را خوب مى کنند
مثل هواى تازه اند
آدم دلش مى خواهد
در رویاهایش دستشان را بگیرد
و بگوید تو که باشى
مگر آرزوى دیگرى مى ماند
زندگی دقیقاً
همانجایی شروع می شود
که یک نفر می خندد
و خنده ی او با دیگران
فرق دارد …
از اینکه بعضیا نمیان سمتت ناراحت نشو ، ایراد از تو نیست !
مگس هیچوقت سمت گل نمیره ؛
همیشه میره سمت یه چیزی مث خودش !
چشم وا کردم و دیدم که خدایم تـــــو شدی
دفتر پر غزل خاطره هایم تـــو شدی
در سرم نیست بجز حال و هوای تـــــو و عشق
شادم از اینکه همه حال و هوایم تـــــو شدی
فرقی نمیکند کجای جهان باشید
فقط کافیست یک نفر عاشقانه دوستت داشته باشد
حالا میخواهد روی صندلی یک پارک باشید
یا خیابانی بیانتها
هرجا که باشد آنجا بهشت است
تو نخندمیترسم نقاشها لبخندت را نقاشی کنندعکاسها لبخندت را ثبت کنند
شاعرها از لبخندت غزل بگویند
نویسندهها کتابت کنند
بعد منِ دست و پا شکسته چطور با یک شهر رقیب رو به رو شوم؟
رحم کن
یواشکی بخند فقط برای من
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها