از دلتنگی چیزی شنیده اید ...
ازدلتنگے چیزے شنیده اے؟
مثل این است ڪہ دستت را با ڪاغذ بریده باشے ...
زخمے نمیزند
خونے نمیریزد
ولے میسوزاند عجیب ...
ازدلتنگے چیزے شنیده اے؟
مثل این است ڪہ دستت را با ڪاغذ بریده باشے ...
زخمے نمیزند
خونے نمیریزد
ولے میسوزاند عجیب ...
تـــــــــــو که نمی دانی
هر آدمی دل تنگیهای مخصوص خودش را دارد
و تــــــــــــو پنهانی ترین
دلتنگی منی…
گناهم چیست ؟
نه میوه ممنوعه بوده ،
نه ظلمی و نه کفری ،
گناهم یک نگاه بود که جرم شد ..
کلامی بود که کفر شد ..
و دلتنگی شد مجازاتم ..
_ همین _
دلتنگی را دوست دارم
چون واژه ها یکی پس از دیگری
رژه می روند در خاطرم ..
صدای جیرجیرک حتی می شود عاشقانه ..
و من تنها مجرمی هستم که عاشقانه مجازاتش را دوست دارد.
چه فرقی می کند
آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر
پای عشق که در میان باشد دلتنگی دمار آدم را در می آورد
دلم برات تنگ شده...
[اونیکه بعد از این جمله به یادت میاد،
همونیه که واقعاً دلت برای اون یا برای
بخشی از خودت کنار اون تنگ شده]
تو در مورد دلتنگی واقعی چیزی نمیدونی چون این تنها زمانی اتفاق می افته،
که کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی...
امـــــروز عجیب دلم برایَت تنگ استـ..
دو لیوان چـــــاے
دو صندلے
دو بلیتـ سینما
یکـ نیمکت دونَفـره در پارکـ
و باقے دو نَفَره هایمان
تَحقق پیدا مےکرد
حلا قضیہ تفاوت دارد
یک لیوان آب
قرص مُسکـن
کز کردن در گوشه تاریکـ اتاق
یکـ نیمکتـ پرت در پارکـ
و
ضَجـه
حالا که نیستے من و یکـ دنیا خاطره از تو، دو نَفَره هایی داریم..
اینجـــــا جایَتـ خالیستـــ صاحبـ یک دنیا خاطره
اگر دیداری هم نباشد
اگر لمسی هم نباشد
بیدلیل برای بعضیها، همیشه جایی در دلهایمان هست
ینجا همه خوبند ، خیالت راحت !
من مانده ام و چهارتا هم صحبت
این گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایم
من ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت …